Skip to main content

فرزندپروری

می 6, 2025

هرکدام از روایت‌هایی که در زیر آمده است ممکن است روایت شما باشد. چند روایت با هم می‌بینیم و می‌خوانیم و بعد در ادامه با دنیای واقعی فرزند‌پروری آشنا می‌شویم.

مثل خیلی از شب‌های دیگر، امشب هم وقتی همه‌چیز ساکت شد و کودک روی تختش آرام گرفت، تازه صدای ذهن مادر برگشت: «آیا امروز خوب بودم؟ آیا وقتی برای بار دوم قاشق را پرت کرد، باید آن‌قدر تند واکنش نشان می‌دادم؟» اتاق تاریک، است و صدای موزیک لالایی شنیده می‌شود. بااینکه بالاخره کودک خوابیده، اما اضطراب‌های مادر برای تربیت او هنوز بیدار مانده‌اند. اینجا، در دل همین لحظه‌های خاموش و به‌ظاهر آرام، جرقه‌ی عمیق‌ترین دغدغه‌های والدگری روشن می‌شود. آیا من مادر خوبی هستم؟ آیا فرزندم را به‌درستی تربیت می‌کنم؟

ساعت سه‌ صبح است. صدای گریه‌ای خفه، مثل موجی ضعیف اما بی‌امان، از ته راهرو می‌آید. زن، بی‌حا‌ل و خواب‌آلود لابه‌لای پتوها، خودش را از تخت می‌کَند. پای برهنه‌اش روی سرامیک سرد می‌لرزد. وارد اتاق می‌شود، پسرک لای پتوی زرافه‌ای پیچیده شده، گونه‌هایش داغ است، دست‌هایش می‌لرزد. مادر با دست‌هایی که خودشان می‌لرزند، تب‌سنج را می‌گذارد، پاشویه می‌کند، آهسته لالایی می‌خواند. صبح، وقتی نور کمرنگ از پنجره می‌تابد، او هنوز نخوابیده. صبح شده پسرش سرحال‌تر است ولی هنوز مادر باید از او مراقبت کند. ظهر، وقتی پسرک شیر را روی فرش می‌ریزد، ناگهان صدای مادر بلند می‌شود، بر سر کودکش که تمام شب را بالای سرش بیدار بوده فریاد می‌زند. همزمان انگار چیزی درونش می‌شکند. بلافاصله بعدازآن فریاد، همان سکوت همیشگی: حسِ باختن، حس ناکافی بودن. آیا اشتباه کردم؟ آیا نباید فریاد می‌زدم؟

دختر روی مبل لم داده، هدفون توی گوش، چشم‌دوخته به صفحه‌ی موبایل. پدر، با فنجان چای در دست، چنددقیقه‌ای به دیوار روبه‌رو نگاه می‌کند. بالاخره می‌پرسد: «مدرسه چطور بود؟» یک پاسخ کوتاه و سرد می‌شنود: «خوبه». همان لحظه‌ی کوتاه، چیزی درونش فرو می‌ریزد. صدایش در نمی‌آید، اما ذهنش پر می‌شود از سؤال‌های بدون پاسخ: «نکنه ناراحته؟ نکنه تو دردسره؟ نکنه از من خجالت می‌کشه؟ حالا باید چه بکنم؟»

زنگ در به صدا درمی‌آید. صدای کفش‌ها در راه‌پله‌هاست. مهمان‌ها در راه‌اند. مادر با دست‌های آردی، غذا هنوز نیمه‌کاره، سفره هنوز پهن نشده. دختر پنج‌ساله وسط سالن نشسته، لباس مهمانی‌اش را پرت کرده روی مبل. فریاد می‌زند: «نمی‌پوشم! زشته!«مادر خم می‌شود، با صدایی لرزان می‌گوید: «خواهش می‌کنم عزیزم، فقط امشب…»

دختر با چشم‌هایی پر اشک عقب می‌رود و مادر یک‌باره می‌ترکد. صدا بلند می‌شود. بعد گریه. مادر مجبورش کرده است لباس را بپوشد و بعد حس گناهی که آرام آرام در وجود مادر بالا می‌خزد، حسی که از گلو شروع می‌شود تا جایی پشت چشم‌ها حرکت می‌کند. مادر نمی‌گذارد که اشک‌هایش سرازیر شوند.

پدر روی لبه تخت نشسته، کتاب قصه در دست، نور چراغ خواب، زرد و گرم. پسر با لحافی تا چانه بالا کشیده، آرام می‌پرسد: «بابا تو هم وقتی بچه بودی از تاریکی می‌ترسیدی؟»

پدر لحظه‌ای سکوت می‌کند. تصویر اتاق خودش نقش می‌بندد. پنجره‌ای تاریک، سایه درخت روی دیوار، مادری خسته که فقط می‌گفت «چیزی نیست» و در را می‌بست. گلویش می‌سوزد. دست پسرش را محکم‌تر می‌گیرد و آهسته، بی‌آنکه پلک بزند، می‌گوید: «آره… خیلی.»

در جمع مهمانی، صدای خنده‌ی بچه‌ها بلند است. پسر ده‌ساله‌اش ساکت، کنار مادر ایستاده، نگاهش به نوک کفش‌هایش. یکی از فامیل می‌پرسد: «چرا این بچه انقدر ساکته؟»

مادر لبخند می‌زند. آرام، موهای پسرش را کنار می‌زند. بعد همان‌طور که لبخندش را حفظ کرده، چیزی ته دلش می‌پیچد. یاد خودش می‌افتد: پرحرف، شلوغ، مهمان‌دوست.

حالا می‌پرسد: «نکنه دارم یه چیزی رو از دست می‌دم؟ نکنه باید کاری بکنم؟ نکنه همین سکوت، یه علامته؟»

مهیار تلفن را قطع کرد. پسرش گفته بود: «باشه بابا، دیگه نمی‌خواد توضیح بدی». صداش صاف بود، اما مهیار حس کرد فاصله‌ای بینشان افتاده. تمام طول مسیر تا خانه به این فکر کرد که نکند باز هم زیادی کنترل کرده؟ یا شاید نباید آن جمله‌ی آخر را می‌گفت؟

سمیه دستش را روی شانه پسرش گذاشت، وقتی دید توی پارک با دو بچه‌ی دیگر دعوا کرده. می‌خواست چیزی بگوید، اما پسرش گفت: «باز شروع کردی مامان». سمیه عقب کشید. بعد، یک لحظه با خودش فکر کرد: «من که فقط نگرانشم. چرا همیشه این‌طوری می‌شه؟»

پدرام نگاهی به دفتر نمره انداخت. دخترش ریاضی را افتاده بود. به جای خشم، حس شرم داشت. یاد خودش افتاد که همیشه می‌خواست بهترین باشد و حالا انگار توقعاتش تبدیل شده بودند به دیواری بین او و بچه‌اش. آیا خیلی دیر شده بود برای تغییر رابطه‌شان؟

ما والدین، با تمام وجود عاشق فرزندانمان هستیم؛ اما چرا گاهی این عشق، به‌جای نزدیکی، باعث دلخوری، سکوت یا فاصله می‌شود؟ چه چیزی در فرآیند والدگری هست که حتی نیت‌های خوب را به نتایج ناخوشایند تبدیل می‌کند؟

همه‌چیز از نیت‌های خوب آغاز می‌شود. پدر یا مادری که می‌خواهند فرزندشان احساس امنیت کند، موفق باشد، آسیب نبیند؛ اما دقیقاً در همین تلاش‌های عاشقانه، گاهی چیزی می‌لنگد:

کودک احساس فشار می‌کند، نوجوان خاموش می‌شود، یا والد دچار فرسودگی می‌گردد.

مسئله این نیست که ما دوست نداریم.

مسئله این است که نمی‌دانیم عشقمان چطور باید بیان شود.

در این نقطه است که مفهوم مهمی وارد می‌شود:

ما معمولاً به رفتار توجه می‌کنیم—کودکی که پرخاش می‌کند، نوجوانی که گوشه‌گیر می‌شود، یا پدر و مادری که خسته‌اند؛ اما روانشناسی به ما می‌گوید که آن‌چه رابطه را واقعاً شکل می‌دهد، دیده نمی‌شود:

نادیدنی‌هایی که رابطه را شکل میدهند

باورهای نادیده، تجربه‌های کودکی والدین، سبک دلبستگی، الگوهای دفاعی.

مثلاً:

•        مادری که مدام هشدار می‌دهد، در کودکی با اضطراب رهاشدگی بزرگ شده است.

•        پدری که سخت‌گیر است، ممکن است خودش هیچ‌وقت فرصت بروز احساساتش را نداشته.

•        کودکی که لج می‌کند، شاید تنها راه دیده شدن را در مقاومت یافته است.

اینجا دقیقاً جایی است که باید توقف کنیم و ببینیم:

والدگری مؤثر فقط با عشق، تربیت نمیشود. با شناخت عمیق از خود آغاز میشود.

همه ما پیش از آن‌که «والد» باشیم، «فرزند» بوده‌ایم. رفتارهای امروز ما با فرزندان‌مان، اغلب سایه‌ای از آن چیزهایی‌ست که در دوران کودکی خود تجربه کرده‌ایم—باورهایی که ساخته‌ایم، زخم‌هایی که خورده‌ایم، نقش‌هایی که به ما داده شده. شاید بدون اینکه متوجه باشیم، با زبانی با فرزندمان حرف می‌زنیم که زمانی والدین‌مان با ما صحبت می‌کردند.

مثلاً:

•        اگر همیشه باید بی‌نقص می‌بودیم، شاید حالا از اشتباه فرزندمان به شدت عصبانی می‌شویم.

•        اگر هیچ‌وقت دیده نشدیم، ممکن است ناخودآگاه تمام خودمان را وقف موفقیت او کنیم.

•        اگر مجبور بودیم احساسات‌مان را پنهان کنیم، امروز با اشک‌ها یا خشم کودک‌مان نمی‌دانیم چه کنیم.

اینجا نقطهی طلاییِ تغییر است، اما قرار نیست والدینی کامل باشیم، بلکه والدینی «آگاه» باشیم.

آگاهی، یعنی متوجه شویم که کدام بخش از واکنش‌ ما به فرزندمان، از گذشته‌ی خودمان می‌آید.

یعنی بدانیم آن‌چه می‌خواهیم به کودک‌مان بدهیم، آیا واقعاً نیاز اوست یا پاسخ به زخمِ کهنه‌ی ما.

برای آغاز این سفر، چند سؤال مهم داریم:

•        اگر کودکی‌ات می‌توانست حرف بزند، به چه چیزهایی اعتراض می‌کرد؟

•        از کدام رفتار والدینت رنجیدی، اما حالا خودت انجامش می‌دهی؟

•        کدام احساس را در فرزندت نمی‌توانی تحمل کنی؟

•        کِی به خاطر فرزندت احساس بی‌کفایتی کردی؟

اگر بخواهیم با صداقت حرف بزنیم، باید بپذیریم که هیچ فرمول جادویی برای فرزندپروری وجود ندارد. اما یک مسیر روشن وجود دارد؛ مسیری که با شناخت خودمان آغاز میشود و به رشد فرزندمان منتهی میشود.

۱. آگاهی از خودِ والد

•        تجربه‌های کودکی‌ات را بشناس.

•        بدان چه چیزهایی تو را تحریک می‌کنند (trigger).

•        تشخیص بده چه باورهایی درباره «بچه خوب»، «والد خوب» یا «موفقیت» در ذهن‌ات جا خوش کرده‌اند.

ابزارهایی که اینجا به ما به عنوان والد کمک میکنند:

نوشتن خودزندگی‌نامه فرزندپروری،

مدیتیشن،

 ثبت الگوهای رفتاری روزانه،

گفت‌وگو با یک همراه امن یا تراپیست.

۲. تنظیم هیجان و خودتنظیمی

•        تو نمی‌توانی به کودکت آرامش بدهی اگر خودت دایم در آشوبی.

•        تمرین خودتنظیمی و توقف پیش از واکنش شرط اصلی والد آگاه است.

•        یادت باشه «فرزندت دشمن تو نیست»، بلکه آینه‌ای‌ست برای رشد تو.

ابزارهایی که اینجا به تو کمک میکنند:

تکنیک‌های تنفسی،

 وقفه‌ی سه‌ثانیه‌ای،

 مانیتورینگ گفت‌وگوی درونی،

 تکنیک STOP.

۳. ارتباط امن و رابطه‌محور

•        اگر فرزندت احساس امنیت نکند، یاد نمی‌گیرد.

•        ارتباط امن یعنی دیده شدن، شنیده شدن و پذیرفته شدن حتی وقتی اشتباهی رخ داده.

•        این ارتباط بستر یادگیری واقعی رفتار و ارزش‌هاست.

ابزارهایی که اینجا به شما کمک میکنند:

بازخورد بدون قضاوت،

تماس چشمی،

گوش دادن فعال،

بازی‌های دو نفره.

۴. مرزگذاری سالم

•        عشق بی‌مرز، تربیت بی‌مرز نیست.

•        کودکان به وضوح، ثبات و پیامدهای منطقی نیاز دارند.

•        والد مقتدر، مهربان و قاطع است، نه خشن یا بی‌تفاوت.

ابزارهایی که اینجا به شما کمک میکنند:

جملات «من» محور،

تعیین قوانین روشن

پیامدهای طبیعی

حفظ احترام در عین اعمال حدود.

۵. حمایت از رشد و خودمختاری کودک

•        تو باغبان هستی، نه مجسمه‌ساز.

•        فرزندت را دعوت کن که خودش باشد، نه نسخه‌ای از تو یا رویای محقق‌نشده‌ات.

•        رشد سالم یعنی هم حمایت هست، هم آزادی.

ابزارهایی که اینجا به شما کمک میکنند:

بازتاب دادن احساسات کودک

فرصت‌های انتخاب

گفت‌وگو درباره اشتباهات

تشویق تلاش.

ما قرار نیست بگوییم «والد خوب بودن» یعنی چه. ما اینجا نیستیم که نسخه‌ای واحد برای تربیت ارائه دهیم. ما این مقاله را نوشته‌ایم تا کمک کنیم هر پدر و مادری بفهمد از کجا باید شروع کند؛ چه پرسش‌هایی را باید از خودش بپرسد؛ و چطور می‌تواند در مسیر رشد کودک، خودش هم رشد کند.

ما این مقاله را به پنج ایستگاه تقسیم کرده‌ایم. هر ایستگاه پاسخی‌ست به یکی از چالش‌های مهم والدگری:

1.       شناخت خودِ والد

2.       تنظیم هیجان

3.       ساختن ارتباط امن

4.       مرزبندی و اقتدار سالم

5.       حمایت از رشد کودک

در این مقاله، در هر ایستگاه فقط توقف کوتاهی داشتیم. مسیر اصلی از اینجا آغاز می‌شود و در مقاله‌های آینده، با هم به دل هر ایستگاه خواهیم رفت

بسیاری از ما، وقتی به والدگری فکر می‌کنیم، ذهن‌مان بی‌درنگ می‌رود سراغ کودک:

چه کنیم بچه‌مان درس‌خوان شود؟

چطور کمکش کنیم دوست پیدا کند؟

با پرخاشگری‌اش چه کنیم؟

اما قبل از هر پاسخی، یک پرسش عمیق‌تر وجود دارد که مسیر تربیت را تعیین می‌کند:

من کی هستم، وقتی در نقش والد ظاهر میشوم؟

آیا شما از پدر یا مادرتان تقلید می‌کنید؟

آیا تلاش می‌کنید خلاف آنچه در کودکی دیده‌اید عمل کنید؟

آیا هر بار که فرزندتان رفتار چالش‌برانگیزی دارد، احساس ناتوانی، خشم یا ترس شما فوران می‌کند؟

آیا تا به حال به «الگوی درونی والد» خودتان نگاه کرده‌اید؟

در این ایستگاه، ما به شما کمک می‌کنیم این الگوها را شناسایی کنید.

ما می‌خواهیم والدگری را از خود شما شروع کنیم، نه از کودک‌تان.

چرا؟

چون رفتارهای ما با فرزندان، اغلب بازتابی‌ست از زخم‌های کهنه، ترس‌های حل‌نشده و الگویی نادیده‌مانده که در ناخودآگاه ما جا خوش کرده‌اند. در مقالات بعدی، درباره‌ی «والد درون» بیشتر خواهیم نوشت، اما فعلاً کافی‌ست بپذیرید که والدگری یعنی سفری به درون. شناخت خود، پایه‌ی همه‌چیز است.

شاید برایتان آشنا باشد:

کودک‌تان فقط یک لیوان آب را ریخته، اما خشم‌تان فوران کرده.

یا آن‌قدر لج‌بازی کرده که ناگهان خودتان را می‌بینید، در حالی‌که دارید با صدایی بلند، چیزی را تهدید می‌کنید که حتی به آن باور ندارید.

چرا چنین می‌شود؟

چون هیچ‌کس، حتی نزدیک‌ترین آدم‌های زندگی‌مان، به اندازه‌ی فرزندمان نمی‌تواند دکمه‌های حساس ما را فشار دهد. و هیچ‌کس به اندازه‌ی یک والد آشفته، نمی‌تواند ناخواسته کودک را درون یک گرداب هیجانی بکشد.

در ایستگاه دوم، ما درباره‌ی تنظیم هیجان والد صحبت می‌کنیم.

اینجا قرار نیست کودک‌تان را مدیریت کنید؛

قرار است خودتان را ببینید و یاد بگیرید در لحظاتی که آدرنالین می‌جوشد، نه فرزندتان را مقصر بدانید و نه خودتان را قربانی فرض کنید. بلکه مکث کنید. نفس بکشید و بفهمید چه چیزی این‌قدر شما را از درون تکان داده.

ما در مقالات بعدی، درباره تکنیک‌های تنظیم هیجان، مهارت‌های تنفسی، افکار اتوماتیک و حتی زبان بدن صحبت خواهیم کرد.

اما اول باید یک اصل مهم را بپذیرید:

تنظیم هیجان، قبل از تربیت فرزند، وظیفهی تربیت نفس ماست.

بعضی از ما فکر می‌کنیم برای اینکه فرزند خوبی تربیت کنیم، باید راه درست را بلد باشیم و اشتباه نکنیم. اما علم می‌گوید پیش از درست‌کاری، باید همراهی خوب را یاد بگیریم.

ارتباط امن یعنی چه؟

یعنی کودک شما بداند که حتی اگر اشتباه کند،

حتی اگر گریه کند،

حتی اگر حرف نزند و در را محکم ببندد،

خانه هنوز امن است و هنوز همه چیز برایش مهیا است.

شما هنوز آنجا هستید. نه برای نصیحت، نه برای قضاوت، بلکه برای همراه بودن.

کودکی که با والد قابل اتکا رشد می‌کند، دنیا را مکان امن‌تری می‌بیند. چنین کودکی، اضطراب را بهتر مدیریت می‌کند، راحت‌تر اعتماد می‌کند و در نوجوانی و بزرگسالی، روابطش کیفیت بالاتری دارد.

اما آیا این کار ساده است؟

نه همیشه. ارتباط امن یعنی گاهی باید در سکوت بمانیم وقتی دلمان می‌خواهد توضیح بدهیم. یعنی گاهی باید در آغوش بگیریم وقتی خسته‌ایم و یعنی باید بپذیریم که «داشتن کنترل کامل» اغلب، دقیقاً چیزی است که مانع از احساس امنیت می‌شود.

ما در مقاله‌های بعدی از نشانه‌های

ارتباط ناامن،

 ترمیم رابطه،

 گفت‌وگوهای مؤثر

 و حتی نحوه‌ی تنظیم زبان بدن برای القای اطمینان خواهیم گفت.

اما اینجا، ایستگاه سوم فقط یک پیام دارد:

امنیت کودک، از امن بودن والد آغاز میشود.

کودکانی که در خانه‌هایی بزرگ می‌شوند که در آن‌ها مرزهای روشن، منسجم و محترمانه وجود دارد، بیشتر احساس امنیت و ارزشمندی می‌کنند.

مرز، محدودیت نیست.

مرز، زبانی‌ست که به کودک می‌گوید:

«تو مهمی. من هم مهمم. دنیای بین ما هم مهم است.»

مرزگذاری یعنی چه؟

یعنی وقتی فرزند شما با خشم چیزی را پرت می‌کند، شما فقط نمی‌گویید: «پرت نکن!» بلکه با آرامش، او را نگاه می‌کنید و می‌گویید:

«می‌فهمم که عصبانی هستی؛ اما پرت کردن وسایل توهین به من و آسیب به وسایل است. من کنارت هستم تا بتونیم با هم راهی پیدا کنیم.»

مرز یعنی احترام متقابل.

مرز یعنی نه گفتن بدون احساس گناه.

مرز یعنی آموزش رفتار سالم، نه کنترل کودک.

و مرز یعنی اینکه کودک یاد بگیرد دیگران را هم نرنجد، چون خودش رنجیده نشده.

ما در مقاله‌های بعدی درباره‌ی

«مرزهای هیجانی»،

«مرزهای رفتاری»،

«نقش والدین در ثبات قوانین»

«مدیریت تنش بعد از نه گفتن»

 مفصل صحبت خواهیم کرد.

اما در این ایستگاه، یک تمرین ساده و مهم داریم:

امروز به اولین نهای که به فرزندتان میگویید، یک جملهی توضیحی مهربانانه اضافه کنید. بگذارید بفهمد پشت مرز، عشقی هست که می‌خواهد دنیا را برایش قابل فهم‌تر و ایمن‌تر کند.

آخرین ایستگاه در مسیر فرزندپروری آگاهانه، نقطه‌ای‌ست که شما کنار کودک نمی‌مانید فقط برای اینکه مشکلاتش را مدیریت کنید، شما همراهش هستید تا شکوفا شود.

فرزند شما فقط به مراقبت شما نیاز ندارد. نیاز او منحصر به این نیست که مراقبش باشید تا آسیب نبیند.

او کسی‌ست که آمده تا تبدیل به خودش بشود.

آمده تا یک جهان جدید را به جهان ما اضافه کند.

و شما اولین تماشاچی، همراه و گاه دستیار او هستید.

حمایت از رشد یعنی چه؟

یعنی وقتی کودکتان با علاقه‌ درباره‌ی دایناسورها یا ستاره‌ها یا نقاشی حرف می‌زند،

به جای اینکه بگویید «بعداً»، لحظه‌ای بایستید و گوش بدهید. او دارد خودش را شکل می‌دهد.

حمایت از رشد یعنی:

•        دیدن علایق کودک، حتی اگر با علاقه‌ی ما متفاوت باشد.

•        فراهم‌کردن فرصت‌های تجربه، آزمایش و خلاقیت

•        محافظت از کودک در برابر فشارهای فراتر از توانش

•        و بیش از همه، باور به اینکه او توانمند است.

شما لازم نیست همه‌ی مشکلات کودک را حل کنید بلکه کافی‌ست کسی باشید که در کنار او می‌ماند وقتی او در حال رشد است.

در مقاله‌های آینده، درباره‌ی

«تشویق واقعی»

«شکل‌دادن به هویت مستقل»،

 «کمک به انتخاب‌های آگاهانه»

و «آمادگی برای جدا شدن سالم از والد» صحبت خواهیم کرد.

فرزندپروری آگاهانه یک مسیر خطی نیست، بلکه حلقه‌ای‌ست از حضور، آزمون، اشتباه، آگاهی دوباره و بازگشت به خود.

ما در این مسیر، از شناختن خود آغاز کردیم. جایی که والد، قبل از تربیت کودک، خودش را میبیند و میپذیرد. سپس از دل آن آگاهی، وارد دومین ایستگاه شدیم: تنظیم هیجان، فقط برای آرام کردن کودک نیست بلکه برای زنده نگهداشتن رابطه است. در ایستگاه سوم، از نیروی عمیق رابطه امن گفتیم. جایی که عشق شرط ندارد و پذیرش، سنگ بنای رشد است. ایستگاه چهارم، مرزگذاری بود. آنجا که به کودک یاد میدهیم آزادی واقعی، در دل محدودیتهای امن معنا دارد و ایستگاه پنجم، جایی‌ست که والد نه فقط محافظ که بستر شکوفایی می‌شود. او که پشت کودک نمیایستد تا هُلش دهد، بلکه کنار او راه میرود تا او خودش راهش را پیدا کند.

فرزندپروری آگاهانه یک مدل تازه نیست،

یک نسخه تربیتی از پیش تعیین‌شده نیست،

بلکه دعوتی‌ست برای بازنگری در خود، رابطه با کودک و نوع نگاه ما به رشد انسان.

در مقاله‌های بعد، با هر ایستگاه به‌صورت مستقل و عمیق‌تر همراه خواهیم شد؛ اما تا آن زمان، فقط یک چیز را به‌خاطر بسپارید:

فرزندپروری آگاهانه، تمرین انسان بودن است.

1.       چرا شناخت زخم‌های کودکی‌مان پیش‌شرط فرزندپروری سالم است؟

2.       والدِ ایده‌آل، والد واقعی: چگونه با تصویر ذهنی خود کنار بیاییم؟

3.       فرزندپروری یا جبران گذشته؟ چگونه متوجه شویم داریم کودکِ درون‌مان را تربیت می‌کنیم، نه کودک‌مان را؟

4.       گفتگو با شریک زندگی: آیا فرزندپروری ما هم‌راستا است؟

1.       والد آرام، کودک آرام‌تر؟ افسانه یا واقعیت؟

2.       تکنیک‌های کاربردی برای تنظیم هیجان در لحظه‌ی بحران

3.       شرم، خشم، اضطراب: سه هیجان غالب والدین و چگونه با آن‌ها کار کنیم؟

4.       مغز کودک، مغز والد: چگونه از واکنش به پاسخ برسیم؟

1.       چرا کودک بدرفتار نیست؟ درک رفتار کودک از منظر دلبستگی

2.       بازی به‌عنوان ابزار ارتباطی: چطور با کودک‌مان از نو آشنا شویم؟

3.       چرا «در آغوش گرفتن» بیشتر از «درس دادن» جواب می‌دهد؟

4.       تأثیر دلبستگی ایمن بر سلامت روان نوجوانان

1.       فرق «کنترل» با «مرز»: چرا کودکان نیاز به محدودیت دارند؟

2.       نه گفتن بدون آسیب: چگونه حد بگذاریم بدون شکستن رابطه؟

3.       والد خوب بودن به معنای همیشه موافق بودن نیست

4.       با کودک لجباز چگونه رفتار کنیم؟ (مرز در عمل)

1.       چگونه بفهمیم کودک‌مان آماده‌ی استقلال است؟

2.       تشویق، اعتماد، آزادی: مثلث حمایت سالم

3.       شکست، تجربه یا تهدید؟ چگونه به کودک بیاموزیم از زمین خوردن نترسد؟

4.       رشد والدانه: کودک شما که بزرگ می‌شود، شما به چه کسی تبدیل می‌شوید؟