ترک عادتهای مخرب: از خودسرزنشی تا شفقت به خود

نویسنده: مریم نیکوبخت/روانشناس
روایتهای واقعی
روایت مهسا
مهسا بارها تصمیم گرفته سیگار را ترک کند. هر بار با ارادهای قوی شروع کرده، اما بعد از چند روز دوباره به سراغش رفته. خودش میگوید: «هر بار که شکست میخورم، بیشتر از خودم بدم میاد. حس میکنم ضعیفم و هیچوقت درست نمیشم.»
روایت حمید
حمید عادت دارد کارهای مهمش را به دقیقهی نود موکول کند. بارها سعی کرده تغییر کند، ولی دوباره همان چرخه تکرار میشود. او میگوید: «هر بار که عقب میافتم، خودم رو سرزنش میکنم. اما جالبه، این سرزنش باعث نمیشه بهتر بشم، فقط خستهترم میکنه.»
روایت لیلا
لیلا بارها تصمیم گرفته مصرف زیاد شبکههای اجتماعی را کنار بگذارد. چند روزی مقاومت میکند، ولی بعد دوباره ساعتها در صفحات مختلف میچرخد. او میگوید: «احساس میکنم کنترل زندگیمو از دست دادم. هر بار خودمو سرزنش میکنم که چرا اینقدر بیارادهام.»
این روایتها فقط نمونهای از میلیونها نفری هستند که در چرخهی عادتهای مخرب گرفتار میشوند، عاداتی که نه از کمبود اراده، بلکه از احساس گناه، شرم و خودسرزنشی ریشه میگیرند.
چرا ترک عادتهای مخرب دشوار است؟
چرخهی سرزنش و تکرار
وقتی عادت بدی را تکرار میکنیم، ذهن ما بهسرعت وارد فاز سرزنش میشود. ما خودمان را قضاوت میکنیم، احساس گناه میکنیم و همین احساسات منفی باعث میشوند دوباره به همان عادت پناه ببریم تا از درد روانی فرار کنیم. این همان چرخهی معروف «رفتار،پشیمانی،تسکین موقت،تکرار» است.
نقش احساس شرم
شرم یکی از نیرومندترین احساساتی است که میتواند جلوی تغییر را بگیرد. برخلاف گناه که به «رفتار اشتباه» اشاره دارد، شرم کل «وجود فرد» را هدف میگیرد. وقتی میگوییم «من اشتباه کردم»، راهی برای اصلاح داریم، اما وقتی میگوییم «من آدم بدیام»، انگیزهی تغییر از بین میرود.
شرطیسازی مغز
از دید روانشناسی شناختی، مغز ما به دنبال پاداش است. حتی عادتهای بهظاهر منفی (مثل پرخوری یا استفادهی زیاد از شبکههای اجتماعی) نوعی تسکین موقت به مغز میدهند. تا زمانی که جایگزینی سالم برای آن پاداش نیابیم، ترک کامل ممکن نیست.
از خودسرزنشی تا شفقت به خود
۱. پذیرش بدون قضاوت
اولین گام در ترک عادتهای مخرب، پذیرفتن وضعیت موجود بدون قضاوت است. این یعنی بپذیریم که انسانیم، اشتباه میکنیم و مسیر رشد پر از افتوخیز است. شفقت به خود یعنی مهربان بودن با خود در همان لحظهای که احساس شکست میکنیم.
۲. درک نیاز پنهان پشت عادت
هر عادت مخرب معمولاً در عمق خود، پاسخی ناقص و ناپایدار به یک نیاز واقعی روانی یا هیجانی است، نیازی که در اصل سالم و طبیعی است، اما به شکلی ناسازگارانه و کوتاهمدت برآورده میشود.
برای مثال، کسی که به پرخوری، سیگار یا چککردن مداوم شبکههای اجتماعی پناه میبرد، در واقع ممکن است در تلاش باشد تا آرامش، امنیت، یا احساس تعلق را تجربه کند. مغز یاد گرفته است که این رفتارها را با نوعی تسکین فوری همراه کند، هرچند این آرامش کوتاهمدت است و در بلندمدت آسیبزا میشود.
در رویکردهای روانشناسی رفتاری و درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT)، تأکید میشود که برای تغییر واقعی عادتها، لازم است به جای جنگیدن با رفتار، ریشهی هیجانی آن را درک کنیم. یعنی از خود بپرسیم:
این رفتار چه نیازی از من را برآورده میکند؟
وقتی این کار را انجام میدهم، دنبال چه احساسی هستم؟
چه راه دیگری میتواند همان نیاز را تأمین کند بدون اینکه به من آسیب بزند؟
مثلاً اگر فردی هر شب برای فرار از استرس روزانه سراغ خوردن زیاد میرود، میتواند بهتدریج جای آن را با راهحلهایی مانند تنفس عمیق، پیادهروی کوتاه، یا گفتوگو با یک دوست قابل اعتماد پر کند. در این صورت، مغز یاد میگیرد که برای رسیدن به همان حس آرامش، مسیر تازهای در پیش بگیرد.
به بیان دیگر، ترک عادتهای مخرب فقط حذف یک رفتار نیست، بلکه بازآفرینی رابطهی ما با نیازها و احساساتمان است.
وقتی بفهمیم پشت هر رفتار چه نیازی نهفته است، میتوانیم انتخابهای سالمتر و پایدارتر داشته باشیم — انتخابهایی که نهتنها جایگزین آن عادت میشوند، بلکه ریشهی واقعی نارضایتی را هم درمان میکنند.
۳. تمرکز بر فرایند نه نتیجه
بهجای آنکه از خودمان انتظار تغییر ناگهانی و کامل داشته باشیم، بهتر است توجهمان را به روند تدریجی پیشرفت معطوف کنیم. تغییر پایدار معمولاً حاصل مجموعهای از گامهای کوچک، پیدرپی و مداوم است، نه یک جهش بزرگ در یک روز خاص.
برای مثال، اگر امروز تنها یکبار در برابر وسوسهی انجام یک رفتار مخرب مقاومت کردیم، همین یکبار نشانهی واقعی رشد است. مغز ما با همین تجربههای کوچکِ موفقیت، مسیرهای عصبی تازهای میسازد و کمکم رفتار جدید را بهعنوان گزینهی طبیعیتر انتخاب میکند.
در روانشناسی تغییر رفتار بهویژه در رویکرد CBT و ACT) تأکید میشود که پایداری مهمتر از شدت است. یعنی حتی پیشرفتهای کوچک، اگر تکرار شوند، بسیار ارزشمندتر از تلاشهای شدید اما کوتاهمدتاند.
وقتی بر روند تمرکز میکنیم، بهجای احساس شکست از کندی مسیر، میتوانیم هر قدم را فرصتی برای یادگیری ببینیم. در این نگاه، هدف دیگر «بینقص شدن» نیست، بلکه پیش رفتن، تجربه کردن و ادامه دادن است — و درست همین استمرار است که در نهایت، ما را به نقطهی تغییر واقعی میرساند.
۴. جایگزینی پاداش مثبت
برای هر عادت ناسالم یا مخرب، لازم است یک پاداش سالم و جایگزین پیدا کنیم. در واقع، بیشتر رفتارهای مخرب بهخاطر خودِ رفتار ادامه پیدا نمیکنند، بلکه بهخاطر احساسی که بعد از آن به ما میدهند یعنی همان پاداش ذهنی. مغز ما پس از انجام یک رفتار، اگر احساس آرامش، لذت یا رهایی را تجربه کند، آن مسیر عصبی را تقویت میکند و بهمرور آن را به «عادت» تبدیل میسازد.
بنابراین، برای شکستن یک عادت بد، کافی نیست فقط آن را حذف کنیم، بلکه باید پاداش جایگزین و سالمتری برای همان نیاز در نظر بگیریم. مثلاً فردی که برای کاهش استرس به سیگار پناه میبرد، در واقع به دنبال احساس آرامش است. اگر بهجای سیگار، چند نفس عمیق بکشد، کمی پیادهروی کند یا با دوستی همدل صحبت کند، باز هم مغزش همان حس آرامش را دریافت میکند—فقط از راهی سالمتر.
در روانشناسی عادت، این فرایند را بازطراحی چرخهی پاداش مینامند. یعنی بهجای جنگیدن با رفتار ناسالم، مسیر دستیابی به پاداش را تغییر میدهیم. به مرور، مغز یاد میگیرد که از مسیر جدید، همان احساس رضایت را بگیرد و به این ترتیب، رفتار تازه جایگزین رفتار قبلی میشود.
کلید موفقیت در ترک عادتها، درک همین نکته است: ما نمیتوانیم نیاز را حذف کنیم، اما میتوانیم راه سالمتری برای پاسخ دادن به آن بیابیم.
۵. گفتگو با خود از موضع مهربانی
وقتی در مسیر تغییر یا ترک یک عادت شکست میخوریم، نحوهی گفتوگوی ما با خودمان تعیین میکند که آیا دوباره برخیزیم یا در همان نقطه بمانیم. بسیاری از ما پس از لغزش، ناخودآگاه به سرزنش خود پناه میبریم و با جملاتی مثل «باز خراب کردی»، «تو هیچوقت درست نمیشی» یا «فایدهای نداره» به خودمان حمله میکنیم. اما این نوع گفتوگو نهتنها انگیزه را از بین میبرد، بلکه مغز را در وضعیت تهدید قرار میدهد و احتمال تکرار اشتباه را افزایش میدهد.
روانشناسان بهویژه در درمانهای مبتنی بر شفقت به خود (Self-Compassion Therapy) تأکید میکنند که لحن درونی ما نقش تعیینکنندهای در پایداری تغییر دارد. اگر بتوانیم در لحظهی شکست، با خود مثل یک دوست مهربان حرف بزنیم، مغزمان احساس امنیت میکند و انرژی روانی لازم برای ادامه مسیر را بازمییابد.
بهجای سرزنش، بهتر است به خودمان بگوییم: «اشکالی نداره، هنوز داری یاد میگیری. اینبار یه قدم نزدیکتر شدی.»
این جملات ساده، پیام متفاوتی به مغز میفرستند: که شکست، پایان راه نیست بلکه بخشی از فرایند رشد است. تحقیقات کریستین نف ( Kristin Neff)، روانشناس برجستهی حوزهی شفقت به خود، نشان میدهد افرادی که با خود مهربانترند، پایداری بیشتری در ترک عادتها و مقابله با استرس دارند.
در نهایت، لحن گفتوگو با خودمان جهت تغییر را تعیین میکند، هر بار که خود را بهجای تحقیر، تشویق میکنیم، در واقع مغزمان را دوباره تربیت میکنیم تا بهجای تسلیم، انتخاب رشد را برگزیند.
علم چه میگوید؟
روانشناسانی مانند کریستین نف ( Kristin Neff)، بنیانگذار مفهوم «خودشفقتی» در روانشناسی مدرن، نشان دادهاند که افرادی که با خودشان مهربانترند، در ترک عادتهای ناسالم و کنترل رفتارهای تکانشی موفقترند.
مطالعات او در دانشگاه تگزاس نشان میدهد که شفقت به خود، اضطراب و احساس شرم را کاهش داده و احتمال بازگشت به رفتارهای ناسالم را کم میکند.
همچنین پژوهشهای چارلز داهیگ(Charles Duhigg) دربارهی چرخهی عادت (اشاره – رفتار – پاداش) تأیید میکند که تغییر پایدار فقط زمانی اتفاق میافتد که پاداش عاطفی عادت حفظ شود، اما مسیر آن سالمتر شود.
جمعبندی: از جنگ با خود تا همکاری با خود
ترک عادتهای مخرب جنگ نیست، بلکه گفتوگویی صادقانه با خود است. وقتی از خودسرزنشی فاصله میگیریم و به جای قضاوت، با خودمان همدلی میکنیم، مغز در وضعیت امنتری قرار میگیرد و توان تغییر واقعی پیدا میکند.
تغییر زمانی آغاز میشود که یاد بگیریم دوست خودمان باشیم، نه دشمن درونیمان. و هر بار که لغزیدیم، بهجای تنبیه، با مهربانی بلند شویم. چون رشد، نتیجهی پیروزیهای بزرگ نیست بلکه حاصل صدها بار افتادن و برخاستنِ آگاهانه است.