Skip to main content

چرا از تغییر می‌ترسیم؟ مکانیزم مغز در برابر ریسک

سپتامبر 22, 2025
مریم نیکوبخت

نویسنده: مریم نیکوبخت/روانشناس

لیلا – معلم ۳۰ ساله

لیلا سال‌هاست در فکر مهاجرت به شهری دیگر است. او بارها شرایط کاری و شخصی‌اش را بررسی کرده و حتی چند بار تا پای بستن قرارداد خانه جدید پیش رفته اما درست در لحظه آخر عقب‌نشینی کرده است. هر بار که جدی به این تصمیم فکر می‌کند، دلشوره‌ای قوی سراغش می‌آید. ذهنش پر می‌شود از پرسش‌هایی که پاسخی روشن ندارند: «اگر شغل مناسبی پیدا نکنم چه؟ اگر نتوانم دوست تازه‌ای بسازم؟ اگر بعداً پشیمان شدم چه؟» همین افکار باعث می‌شوند او در همان وضعیت فعلی بماند. وضعیتی که خودش هم می‌داند رضایت‌بخش نیست.

حمید – کارمند ۴۲ ساله

حمید بیش از ۱۵ سال در یک شرکت مشغول به کار است. او مدت‌هاست رویای راه‌اندازی کسب‌وکار شخصی را در سر دارد و حتی بارها ایده‌هایی را طراحی کرده اما درست در لحظه تصمیم‌گیری، ترس از شکست و از دست دادن سرمایه بر او غلبه می‌کند. او می‌گوید: «فکر اینکه ممکن است همه پس‌اندازم بر باد برود و در نهایت چیزی به دست نیاورم، به حدی من را می‌ترساند که ترجیح می‌دهم همان وضعیت فعلی را ادامه بدهم، حتی اگر خسته‌کننده و یکنواخت باشد.»

سمیه – دانشجوی کارشناسی ارشد

سمیه عاشق هنر است اما به دلیل فشار خانواده مسیر دیگری را انتخاب کرده و حالا در رشته‌ای درس می‌خواند که هیچ علاقه‌ای به آن ندارد. او بارها به تغییر رشته یا ورود جدی به دنیای هنر فکر کرده اما همین که به تبعاتش می‌اندیشد، موجی از اضطراب سراغش می‌آید. خودش می‌گوید: «می‌ترسم همه چیز را از دست بدهم. از جایگاهی که در دانشگاه ساخته‌ام تا احترام خانواده‌ام. حتی می‌ترسم هویت خودم را از دست بدهم و دیگر ندانم کی هستم.»

این روایت‌ها نشان می‌دهند که ترس از تغییر تجربه‌ای مشترک در زندگی بسیاری از ماست. پرسش اصلی اینجاست: چرا مغز انسان به‌جای استقبال از فرصت‌های جدید، اغلب در برابر تغییر مقاومت می‌کند؟

سیستم بقا و نقش آمیگدالا

از دیدگاه عصب‌روان‌شناسی، مغز بیش از هر چیز برای بقا طراحی شده است. بخش آمیگدالا که مسئول پردازش هیجان‌ها و ترس است، تغییر را حتی اگر مثبت باشد، نوعی تهدید تشخیص می‌دهد. برای مغز، «وضعیت فعلی» همیشه امن‌تر از «وضعیت ناشناخته» به نظر می‌رسد. به همین دلیل، بدن با نشانه‌هایی مانند تپش قلب، اضطراب یا بی‌خوابی واکنش نشان می‌دهد تا ما را از حرکت به سمت تغییر بازدارد.

اصل صرفه‌جویی در انرژی

مغز مانند یک دستگاه اقتصادی عمل می‌کند. کارهای تکراری و عادت‌ها انرژی کمی مصرف می‌کنند اما تغییر نیازمند یادگیری، تصمیم‌گیری و پردازش‌های تازه است که سوخت زیادی می‌گیرد. به همین دلیل مغز به‌طور ناخودآگاه تغییر را پرهزینه می‌بیند و ترجیح می‌دهد در مسیرهای شناخته‌شده باقی بماند.

اثر زیان بیش از سود

مطالعات اقتصاد رفتاری نشان داده‌اند که انسان‌ها از باختن بسیار بیشتر از برنده‌شدن می‌ترسند. در تصمیم‌های روزمره هم همین قانون عمل می‌کند. ترس از دست دادن شغل، جایگاه اجتماعی یا امنیت فعلی معمولاً قوی‌تر از اشتیاق به دستاوردهای جدید است. این مکانیزم باعث می‌شود ما به وضعیت موجود بچسبیم، حتی اگر رضایت چندانی از آن نداشته باشیم.

هویت شخصی

تغییر همیشه فقط یک رفتار جدید نیست. گاهی معنایش بازتعریف بخشی از هویت ماست. ترک شغل یا تغییر رشته می‌تواند احساسی شبیه از دست دادن «خودِ قبلی» ایجاد کند. مغز این تهدید را بسیار جدی می‌گیرد.

نگرانی اجتماعی

انسان موجودی اجتماعی است. ترس از قضاوت یا طرد شدن توسط اطرافیان، یکی از مهم‌ترین دلایل مقاومت در برابر تغییر است. بسیاری از افراد حتی تغییرهای مثبت را به تعویق می‌اندازند چون نگران واکنش خانواده یا دوستان هستند.

ناشناخته بودن آینده

برای مغز، ناشناخته همیشه خطرناک‌تر از مشکل شناخته‌شده است. حتی اگر شرایط فعلی سخت یا ناراضی‌کننده باشد، چون قابل پیش‌بینی است، امن‌تر به نظر می‌رسد. این همان دلیلی است که افراد زیادی ترجیح می‌دهند در «منطقه امن» بمانند.

یادگیری‌های کودکی

تجربه‌های اولیه شکست یا سرزنش در کودکی می‌تواند الگوهای ترس از تغییر را در بزرگسالی تقویت کند. کسی که بارها به‌خاطر امتحان‌کردن چیزهای جدید مورد انتقاد قرار گرفته، در بزرگسالی ناخودآگاه هر تغییر را تهدید تلقی می‌کند.

کوچک‌سازی تغییر

وقتی تغییر را به گام‌های کوچک تقسیم کنیم، مغز کمتر احساس تهدید می‌کند. مثلاً به‌جای ترک کامل شغل، می‌توان ابتدا پروژه‌های جانبی کوچک را شروع کرد. این کار هم مغز را آرام می‌کند و هم اعتمادبه‌نفس فرد را بالا می‌برد.

بازچینی محرک‌ها و پاداش‌ها

با استفاده از چرخه عادت می‌توان تغییر را آسان‌تر کرد. اگر محرک‌های مثبت تعریف کنیم (مثل انتخاب مکان آرام برای کار) و برای هر گام کوچک پاداشی قرار دهیم (مثل استراحت کوتاه یا دیدن دوستان)، مغز به‌تدریج یاد می‌گیرد که تغییر هم می‌تواند لذت‌بخش باشد.

استفاده از CBT

در CBT یا درمان شناختی–رفتاری، افکار منفی پشت ترس شناسایی و اصلاح می‌شوند. مثلاً اگر فکر غالب این باشد که «اگر شکست بخورم همه چیز تمام می‌شود» می‌توان با پرسش‌هایی مثل «بدترین اتفاق ممکن چیست؟ آیا قابل جبران نیست؟» شدت ترس را کاهش داد.

اتصال به ارزش‌ها (ACT)

در رویکرد ACT به جای اجتناب از ترس، روی ارزش‌های اصلی زندگی تمرکز می‌شود. اگر کسی ارزشش «رشد شخصی» یا «آزادی» باشد، حتی با وجود ترس می‌تواند به سمت تغییر حرکت کند، چون آن را بخشی از زندگی ارزشمندش می‌بیند.

بازتعریف شکست

بسیاری از ترس‌ها ریشه در نگاه منفی به شکست دارند. اگر شکست را بخشی از مسیر یادگیری بدانیم، ترس فروکش می‌کند. ادیسون بارها گفته بود: «من شکست نخورده‌ام، فقط هزار راه پیدا کرده‌ام که جواب نمی‌دهند.» این نگاه به فرد قدرت ادامه مسیر می‌دهد.

مواجهه تدریجی با ترس

روش مواجهه تدریجی یکی از مؤثرترین تکنیک‌هاست. مثل کسی که از آب می‌ترسد و ابتدا فقط پاهایش را خیس می‌کند. در تغییرات هم می‌توان با اقدام‌های کوچک شروع کرد. این روش باعث می‌شود پاسخ آمیگدالا به‌مرور خاموش شود و مغز یاد بگیرد که تغییر الزاماً خطرناک نیست.

ترس از تغییر ریشه در مکانیزم‌های طبیعی مغز دارد. مغز برای حفظ بقا طراحی شده و تغییر را تهدیدی برای امنیت فعلی می‌بیند. اما با شناخت این فرآیند و استفاده از تکنیک‌هایی مانند کوچک‌سازی تغییر، بازچینی محرک‌ها، CBT، ACT و بازتعریف شکست، می‌توان ترس را مدیریت کرد.

تغییر همیشه با ترس همراه است، اما ترس نباید دلیل توقف باشد. پرسش اساسی این نیست که «آیا از تغییر می‌ترسم یا نه؟» بلکه این است: «با وجود ترس چه گامی می‌توانم بردارم؟»