Skip to main content

کارل راجرز | روان‌شناسی با محوریت انسان

آگوست 14, 2025

نویسنده: ام‌البنی (مژگان) خیرخواه/زیست‌شناس و روانشناس

کارل راجرز (Carl R. Rogers) یکی از بزرگ‌ترین و تأثیرگذارترین روان‌شناسان قرن بیستم، بنیان‌گذار روان‌درمانی انسان‌گرا و نظریه‌ی «خود» یا Self-Theory است. او با دیدگاهی رادیکال نسبت به انسان و فرآیند رشد روانی، راهی تازه در درمان و شناخت فرد گشود: راهی که در آن، رشد، تغییر، و شکوفایی بالقوه‌های انسانی به‌جای آسیب، نقص و بیماری، در مرکز توجه قرار می‌گیرد.

کارل راجرز در سال ۱۹۰۲ در ایلینوی آمریکا به دنیا آمد. او در خانواده‌ای مذهبی و نسبتاً سخت‌گیر بزرگ شد و سال‌های کودکی‌اش را با مطالعه و تنهایی سپری کرد. ابتدا به تحصیل در رشته کشاورزی و سپس الهیات علاقه‌مند شد، اما سرانجام روان‌شناسی مسیر اصلی زندگی‌اش را شکل داد.

راجرز در مؤسسات معتبری همچون دانشگاه ویسکانسین و دانشگاه کلمبیا تحصیل کرد و ابتدا رویکردهای سنتی‌تری مانند روانکاوی را دنبال می‌کرد، اما به‌تدریج دیدگاه خاص خودش را بر پایه‌ی تجربه‌ی مستقیم با مراجعان توسعه داد.

راجرز بر این باور بود که هر انسان با «نیرویی درونی برای رشد، تحقق و شکوفایی» به دنیا می‌آید. او این نیرو را گرایش به تحقق خود actualizing tendency می‌نامید – نیرویی طبیعی و بنیادین که اگر در محیطی سالم رشد کند، فرد را به سوی خلاقیت، خودشناسی، پذیرش و رضایت از زندگی سوق می‌دهد.

مفهوم «خود» Self

در نظریه راجرز، «خود» ساختاری پویاست که از تجربه‌های شخصی و درک فرد از خودش شکل می‌گیرد. تصویر ذهنی‌ای که فرد از خودش دارد – از ویژگی‌هایش، احساساتش، روابطش، و خواسته‌هایش – در مجموع «خودپنداره» یا Self-concept نامیده می‌شود.

راجرز باور داشت که وقتی خودپنداره فرد با تجربه‌های واقعی‌اش هم‌راستا باشد، فرد به «همخوانی» یا Congruence می‌رسد و بهزیستی روانی‌اش یا همان psychological wellbeing تقویت می‌شود. اما وقتی بین تجربه‌های زیسته و تصویر ذهنی فاصله بیفتد، فرد دچار تعارض درونی و اضطراب می‌شود.

یکی از بنیادی‌ترین مفاهیم در نظریه راجرز، تمایز بین پذیرش مشروط و پذیرش بی‌قید و شرط است. به‌زعم او، بسیاری از انسان‌ها در کودکی می‌آموزند که فقط زمانی دوست‌داشتنی هستند که «شرایط خاصی» را برآورده کنند – برای مثال، وقتی مؤدب باشند، موفق باشند، یا مطابق انتظار والدین رفتار کنند.

این شرایط که به آن‌ها قیدوشرط ارزشمندی یا Conditions of Worth گفته می‌شود، باعث می‌شود فرد از خود واقعی‌اش فاصله بگیرد و به‌تدریج بخش‌هایی از وجود خود را سرکوب کند. در مقابل، راجرز تأکید می‌کند که رشد سالم روانی فقط در بستری از پذیرش بی‌قید و شرط امکان‌پذیر است؛ یعنی جایی که انسان بتواند بدون ترس از طرد، تمام احساسات و تجربه‌هایش را تجربه و بازشناسی کند

کارل راجرز با معرفی روان‌درمانی مراجع‌محور یا Client-Centered Therapy، پایه‌گذار رویکردی شد که در آن درمانگر «کارشناسِ زندگی مراجع» نیست، بلکه شنونده‌ای اصیل، همدل و پذیراست که زمینه‌ی رشد درونی مراجع را فراهم می‌کند.

راجرز سه ویژگی کلیدی را برای یک درمانگر مؤثر ضروری می‌دانست:

۱. همدلی (Empathy)

توانایی درک دنیای درونی مراجع، بدون قضاوت یا تحمیل دیدگاه شخصی.

۲. پذیرش بی‌قید و شرط (Unconditional Positive Regard)

احساس ارزشمندی را بدون وابسته‌کردن به شرایط یا رفتار خاص، به مراجع منتقل کردن.

۳. اصالت (Congruence)

راست‌گویی و هماهنگی درونی درمانگر؛ یعنی همان‌بودن با مراجع، و این بدین معنی است که درمانگر پشت نقاب حرفه‌ای پنهان نشده باشد.

در این مدل درمانی، نیازی به تفسیرهای پیچیده یا تعبیر خواب نیست؛ بلکه تغییر، در فضای رابطه‌ای انسانی و پذیرا رخ می‌دهد – جایی که فرد بتواند خودش را ببیند، بفهمد و دوست بدارد.

کارل راجرز صرفاً یک نظریه‌پرداز درمان نبود. نگاه انسان‌گرای او به آموزش، پرورش، رهبری، و حتی روابط انسانی گسترش یافت. او در کتاب مشهورش «آزادی برای یادگیری»‌ یا Freedom to Learn مفاهیم رویکرد مراجع‌محور را به فضای آموزشی آورد و پیشنهاد کرد که معلمان هم مانند درمانگران، به‌جای کنترل و نظم خشک، نقش تسهیل‌گر و همراه را ایفا کنند.

راجرز همچنین الهام‌بخش شکل‌گیری جنبش‌های بزرگی در روان‌درمانی معاصر شد – از جمله روان‌درمانی مثبت‌گرا، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد یا ACT، و بسیاری از مدل‌های رشد شخصی که بر خودآگاهی، پذیرش، و شکوفایی درونی تأکید دارند.

در دنیایی که اغلب انسان‌ها برای تأیید، دیده‌شدن و پذیرش، خود را سانسور می‌کنند یا نقش‌هایی از پیش‌تعیین‌شده را بازی می‌کنند، اندیشه‌های کارل راجرز همچون نفسی تازه است. او یادآوری می‌کند که انسان سالم، انسانی است که خودش باشد؛ با همه‌ی زخم‌ها، تردیدها، اشتیاق‌ها و ضعف‌هایش.

راجرز در جایگاه یک روان‌شناس، آموزگار، و انسان‌دوست، بنیان‌گذار راهی شد که در آن درمان، آموزش، و حتی زیستن، به جای تکیه بر قدرت، بر ارتباط انسانی، پذیرش، و اصالت استوار است.

امروز نیز، بسیاری از رویکردهای نوین روان‌شناسی، به‌ویژه در حوزه‌ی خودشناسی، از ایده‌ی بنیادین راجرز الهام می‌گیرند:

آرامش و رشد، نه در تغییرِ آنچه هستیم، بلکه در آشتی با خودِ واقعی‌مان آغاز می‌شود.

با آن‌که رویکرد کارل راجرز از منظر انسانی و اخلاقی الهام‌بخش بسیاری از روان‌شناسان و درمانگران است، اما در عمل، همه‌ی درمان‌ها راجرزی نیستند و دلایل گوناگونی برای این انتخاب وجود دارد:

۱. شدت اختلال و نیاز به مداخلات ساختاریافته‌تر

در مواردی مثل اختلال وسواس شدید، افسردگی مقاوم به درمان، یا اختلال شخصیت مرزی، بسیاری از درمانگران ترجیح می‌دهند از رویکردهایی استفاده کنند که پروتکل‌محور، ساختاریافته و مبتنی بر پژوهش‌های رفتاری-شناختی‌اند؛ مانند درمان شناختی – رفتاری CBT یا DBT این روش‌ها ابزارها و تکنیک‌هایی مشخص دارند که برای مدیریت نشانه‌ها مؤثرتر شناخته شده‌اند.

۲. انتقاد به فقدان تکنیک در درمان راجرزی

منتقدان می‌گویند که رویکرد راجرزی بیش از حد بر فضای رابطه‌ای تأکید دارد و ممکن است برای برخی مراجعان، که نیاز به «هدایت مشخص» دارند، ناکافی به نظر برسد. در برخی موارد، درمانگران می‌گویند:

«فقط گوش دادن همدلانه کافی نیست، باید بتوانیم الگوها را بازسازی و رفتارها را تغییر دهیم.»

۳. نیاز به روان‌درمانی کوتاه‌مدت و اثربخش در سیستم‌های درمانی

در بسیاری از نظام‌های سلامت روان (به‌ویژه بیمه‌محور)، درمانگران موظفند در زمان محدود، بهبود قابل اندازه‌گیری ایجاد کنند. از آنجا که درمان راجرزی گاه زمان‌بر و فرآیندی است، برخی روان‌شناسان ترجیح می‌دهند از روش‌هایی استفاده کنند که اثربخشی سریع‌تری در مطالعات نشان داده‌اند.

با این حال، حتی آن دسته از درمانگرانی که از رویکردهای دیگر استفاده می‌کنند، اصول بنیادین راجرز – یعنی اصالت، همدلی و پذیرش بی‌قید و شرط – را به‌عنوان «زیرساخت هر رابطه‌ی درمانی مؤثر» در نظر می‌گیرند. به تعبیر بسیاری از روان‌درمانگران:

«راجرز شاید به‌تنهایی کافی نباشد، اما همیشه لازم است.»